زندگی می بافم

صفحه را باز کرده ام و هی می خواهم ماجرایی را تعریف کنم برایتان ولی کلمه ها کنار هم جفت و جور نمی شوند ، آنطور که به دل خودم بنشیند و بعدتر به دل شماهم. عید تمام شد اما یک توصیه عیدانه بکنم قبل از هرچیز ،به  آداب عیدی دادن این را هم اضافه کنیم ...عیدی بدهیم به بچه ها اما به در نگوییم تا دی زندگی می بافم...

نوزدهم فروردین را یادم باشد که حبه برای اولین بار " دس دسی " کرد ...و پسرکم آقامنشانه دست هم میدهد وقتی دستت را دراز کنی سمتش و بگویی " یالله بده " و ،،،آن مادر غرغرو کجاست الان ؟!

زندگی می بافم...

+ مشغولیت جدید این روزهایمان گشتن دنبال خانه است ، بله،،، به همین زودی یکسالمان دارد تمام میشود و باید برویم ،،، قسمت بد مستاجری همین هاست ، اینکه تا می آیی به در و دیوار خانه ات انس بگیری وقت رفتن میشود ، بعد اصلا مستاجری مگر قسمت خوب هم دارد ؟؟ ،،، فیلسوف اگر باشی بله ، اینکه خانه را شبیه دن زندگی می بافم...

در جریان تصمیم امسالم هستید لابد . " منظم بودن " ، سال گذشته در این مورد خیلی مطالعه کردم ، منبع اصلی مطالعاتم هم نی نی سایت بود و تجربیات کاربرانش ! ،- منبع از این علمی تر می خواستید ؟!! - نکته اصلی اینجاست که وقتی تجربه ای موفق از کسی می شنویم قرار نیست مو به مو زندگی می بافم...

بیمار خنده های توام بیشتر بخند ...بیشتر بخند !

این بیشتر بخند مال من است و حبه ....مال وقتی ست که می خندد و لپش چال می افتد ،اصلا جااان میدهی برای خنده هایش ، برای خنده های خوشمزه اش ...

گیرم که هی عکس و فیلم گرفتم از این لحظه اما شیرینی خنده هایش را چه کنم ؟

زندگی می بافم...

تلگرام را دیروز حذف کردم و امروز اول ماه رجب بود ...چه حسن تصادف خوبی .

حسن تصادفش آنجاست که دارم تلاش می کنم روی اولویت های زندگی تمرکز کنم و حواشی را بگذارم کنار ،،، و همانا انسان به تلاش زنده است  -تکبیر!! -

و با خودم قرار گذاشته ام که نمازم را اول وقت بخوانم ،از اول ماه دوست داشتنی رجب ...

زندگی می بافم...

از خاله بازی برگشته ایم خانه - شما بخوان از عید دیدنی - و خسته ی خسته ام ، کلافه و بهم ریخته ،،،

از اینکه دیگران فکر کنند مادر بدی ام ناراحتم ، مادر بدی ام که پسرم دست دراز می کند طرف چیزی و نمی دهمش و بعد باید توضیح بدهم که چرا ...که چرا بی رحمم و بقیه دایه مهربان تر از مادرند برای بچه ام ...و بعد توصیه هایشان که نبات داغ بده ، اسفند دود کن ، جاشوعوض کن ، گرمشه ، چشمش زده اند حتما که اینقدر بی قرار است و دنیا جای بهتری بود اگر ،،، اگر ما به کار هم کاری نداشتیم !!

زندگی می بافم...

دلم کتاب می خواهد ...برای وقتهایی که مال خودم هستم . وقتهایی که حبه را خوابانده باشم و سین هم خواب باشد - یک نصفه شب به بعد معمولا - و روی تخت دراز بکشم و غرقش شوم ...کتابی که دو دست قوی داشته باشد و تو را دنبال خودش بکشد .بعد شاید صدای گریه شیر طلب حبه مجبورم کند دل بکنم ازش . اما کت زندگی می بافم...

سیزده را در هوای ابری و سرد بهاری بدر کردیم ،

زیر درختهای شکوفه پوش بادام ،

کنار گرمای لذت بخش آتش ،

مشغول خوردن و گفتن و ثبت لحظه ها ،

و مثل چند سال اخیر

در معیت قوم شوهررررر!!

زندگی می بافم...

روزهایم روشن است ،،، دلم روشن تر و این روشنی را مدیون حبه ام و برق چشمهایش وقتی دستهایش را گرفته ام و او با قدم های کوچک و کج و کوله اش مشغول کشف دنیاست !

زندگی می بافم...

سال 96را سال " منم یه روز منظم میشم " نامگذاری کردم .در راستی اجرای منویات خودم !! ،،، امروز کشوی لباس ها را ریختم بیرون و طرحی نو در انداختم .دیدین توی بوتیک ها لباس ها را چطور می چینند ؟ ،، به شکل افقی و روی هم ، اما با این روشی که من چیدم کشو خیلی مرتب تره و همه لباسها در یک نگاه دیده زندگی می بافم...

پسرها خیلی خیلی شبیه پدرهاشون میشن.اینو به مجردها میگم و بهتون توصیه می کنم توی دوره شناخت ، یه وقت و زمانی هم بذارید و پدر خواستگار محترم رو هم کالبد شکافی کنید ،،،خصوصیات اخلاقیش رو البته !!خیلی از خصوصیات اخلاقی پسرها شبیه پدرهاشونه ، حتی طرز تفکرشون مثلا اینکه چه نظری در مورد جایگاه زن توی خانو زندگی می بافم...

یک ضرب المثلی هست که می گه : " هر وقت نتونستی مسئله ای رو حل کنی ، صورت مسئله رو پاک کن !! "این شد که در یک اقدام ضربتی بدون اینکه به خودم فرصت بدم که هی اما و اگر بیاره ، تلگرام رو از گوشیم پاک کردم ...بعله ...جیغ و دست و هوراااا !نیاز به توضیح هم نداره که علت چیه ؟ با یه حساب ساده میشد زندگی می بافم...

شاکی بود از اینکه فلانی که پنج شش ماه پیش خانه اش را شسته و رفته و تکانده ،،چرا دم عید هم مجددا خانه تکانی کرده ؟؟
چرا خب ؟
اوووف ...مردم چقدر مشکل و دغدغه !! دارند توی زندگی هایشان ...

زندگی می بافم...

+ سفره هفت سینم را تازه چیدم :))و الان آمدم خدمت شما عرض کنم که : سال نو مبارک !و برایتان تعریف کنم که یک روز صبح بلند شدم دیدم حبه دمر خوابیده ، بعدتر دیدم می تواند توی خواب به پهلو شود و مثل آدم بزرگها دستش را می گذارد زیر سرش و می خوابد...اصلا هم لوس و بی مزه نیست که بگویم من بابت همین زندگی می بافم...